متن نوشته

متن نوشته

اميد_صباغ نو

۴ بازديد
هر بار گفتم عاشقم بستي دهانم را 

پركردي از زهر هلاهل، استكانم را

 

وقتي كه بودي، زندگي طعمي گوارا داشت

 مي‌خواستم با تو بسازم آشيانم را

 

 احساس مي‌كردم كه دردي مشترك داريم

 احساس مي‌كردم كه مي‌فهمي زبانم را

 

 امّا توهم انگار مثل ديگران بودي

فهميده بودي رخوت هفت آسمانم را

 

 من تخت جمشيدم و تو اسكندري بي‌رحم

 آتش بزن، بشكن غرور بي‌امانم را

 

بي‌آن‌كه چيزي گفته باشي، رد شدي رفتي

اي كاش مي‌شد بهتر از اين امتحانم را

 

اميد_صباغ_نو


عليرضا_بديع

۵ بازديد
بايد شبي به قبله حاجات رو كنم

تا از خداي خويش تو را آرزو كنم

 

كارم رسيده است به جايي كه روز و شب

در عالم مجاز تو را جستجو كنم!

 

كندوي تازه مني و تا بنوشمت

بايد به نيش اين همه زنبور خو كنم

 

آنان كه پيش ازين به مصاف تو رفته اند

گفتند در طواف تو با خون وضو كنم

 

چون كوزه گر سبو كند از كاسه سرم

بگذار پيش از آن سر خود در سبو كنم

 

چندان عجيب نيست كه از رشك بشكند

آن دم كه با تو آينه را روبرو كنم

 

دنيا به دل شكستگي ام حكم داده است

بايد براي او ورقي تازه رو كنم

 

عليرضا_بديع ❄️ ❄️

 

 


امير_نقدي_لنگرودي

۴ بازديد
من وامدار غصه ي يك رنج ناتمام 

#بانوي_مهربان غزل هاي من ! #سلام

 

من وامدار خاطره اي عاشقانه ام

شوري نشسته از #نگهت در دلم مدام

 

من چشم هاي مست تورا ... (قهوه مي خورم)

بر من حرام باد به جز #تو... به من ! حرام

 

آهسته چشم هاي #تو در من حلول كرد

فوّاره سان ، جوانه زد و بغض شد كلام...

 

 مي خواهمت ، به نام #تو سوگند اينكه باز 

مي يابد از نگاه #تو ، اين درد التيام  

 

#بانوي_مهربان غزل هاي من ! ببين

من وامدار غصه ي يك رنج ناتمام

 

 كانال عاشقانه هاي #امير_نقدي_لنگرودي 


فرزانه_ايرواني

۹ بازديد

فرزانه_ايرواني

۴ بازديد
افسوس كه دير برگشتي

وقت آمدنت حنجره ام

سرطاني شده بود..

يك فصل تمام باريده بودم

زرد شده بودم

و بر شاخه هاي مژه هايم

يك بوف كور

لانه كرده بود!

آري ديگر 

توانش را ندارم كه

خودم را

به سوي تو هدايت كنم !

 

#فرزانه_ايرواني

 


مرتضي_الماسي

۴ بازديد
خداي من !

كجاي اين قصه ام

اي آرامش آرام ِ ايمن

در كدامين سراب دست و پا گير غوطه ورم

كه از پهنه ي پهناي سترگ دريا خبري 

نيست

كجاست آن آبي ِ آرام ِ پُر چين

كه سكون است و سكوت 

در هوايي از مسخ ِ مست پوشيده

كه در ازدياد رخوت پريشان ما

خبري از قرار نيست

و آتش تكيده ي توفان هاي تند 

شكن شكن مي بارد از تنگناها

پهنه هاي پوشيده از سربي ِ ابر 

دامن هاي پر باران 

و وحشت هاي جوشان 

واژه هاي تفتيده در دهان ساحل ها

كابوسي بي پايان ، غم دريا را مي ريخت 

در دهان موج هاي فوج فوج 

در گستره ي ِ غم گستر ِ 

ناپديد ِخلوت هاي ِ خاموش

خداي من !

كجاي اين قصه ام 

كه جهانت چيزي براي ماندن نداشت

 

 

 

مرتضي_الماسي 

 

 


فرزانه_ايرواني

۵ بازديد


عبدي_فداغي

۴ بازديد
۷۱۳ قصيده(همسرايي) "يـك نـگـاهِ تـازه گـاهي آشـناست گــاه آهــنـگِ نـگـاهـي آشـنـاسـت" كارم از اين حرفها بگذشـته اَست ماندةام اينكه چه راهي آشناست آشـنـايـان ايـن زمان بــيگـانـه اند يك غريبه گـاهـگـاهـي آشـنـاسـت تاكه جيبت پر ز پول است و دِوُو مركبت، فوج سـپاهـي آشـنـاسـت بهر تـو هـورا و بـشـكـن مي زنـنـد گرچه چشمت با گناهي آشناسـت پيش پايـت بَــرّه قـربـان مي كنند نام تو هر جا چو شاهي آشـناست مي پرستـندت چو بُـت بلكـه خدا جمله گوينـد اين إلاهي آشـناست آتشـت گردد گلـسـتـان چون تو را پول در بـانـك رفـاهـي آشـنـاسـت مي شـود پـرونده ات فُـرمـالـيـتـه گـر تـو را در دادگـاهـي آشـنـاسـت ترسي ازجُرمت نباشد هيچ، چون پُشتِ تو بـر تكيه گاهي آشـنـاست الـغـرض تـا پـول در جـيـبـت بُــوَد سنگلاخ هم شاهـراهـي آشـنـاست گركه پولت نيست راهي طي مكن كِت تنِ بي جان بةچاهي آشناست رو بـه تـاريـكي شـوي از روشــنـي جاي خورشيدت سياهي آشـناست چِل سَـنَـه چون قوم اسرائـيـلـيـان گـيجي و افـكـارِ واهـي آشـنـاسـت دينِ گاوي چون خَـرَت قـالِـب كنند سـامِـري وارت تـبـاهـي آشـنـاسـت عــيـن مـا ايـرانـيـان گــردي خـرِف كإين زمين بر گاوْماهـي آشـنـاست حاصـل دينِ عـرب اين شـد كـه او بــا دعـا شُــكــرِ الٰــهـي آشــنــاست شد وطن تاراج و دلخوش يارو كه بـا فَـنِ شــعــرِ فُـكـاهـي آشـنـاسـت عـبديا! بس كن كه دارت مي زنـنـد شـعـر تـو بـر تـو گواهـي آشـنـاست اين كُـلاه از بـهـر تـو بــاشـد گـشـاد بي كُـلَـه شـو تـا كُـلاهـي آشـنـاست عبدي_نعمتي_فداغي 


عبدي_فداغي

۳ بازديد
۷۱۴

هرچه خواري از عرب داريم

 

(‌همسرايي)

 

مگو تو از خَـفِـگي تـا عـسـل به لـب داريم

مگو تو از شبِ سردي كه تاب و تب داريم

 

تـبِ گِــراني و فـقــر و فـلاكــت و خـواري

كه هـديه از ايـن دولتِ عـرب نسب داريم

 

چه ارمغاني ازين به؟ كه دين ما عربيست

بهشت و دوزخ از اين دينِ پُر شُعَب داريم

 

كـيـان و عـزّت ما از طُفـيلِ اين دين است

اگـر چـه عـقـده ز لـفـظِ كــجِ عـرب داريـم

 

نديده اي به جهان سر فراز از اين ديـنـيـم

بساط شور وشادي و عيش و طرب داريم

 

چه افـتـخـار بـه از اين كـه بوجه يِ كشور

نــثـارِ مـوصـل و سـوريـه و حـلـب داريم؟

 

اگـر كـه مــلّــت مـا از گـرسـنــگـي مُـردنـد

ولـيك مـجلـسِ بي لـهـو و بي لـعـب داريم

 

كه گفته است كه دزدي و اختلاس اينست

مگر نه اينكه ز هر كـشـوري طـلـب داريم؟

 

درآمــدِ وَطـن أر خـرج ايـن و آن كـــرديــم

چه باك تـا كه بـوشَـنَـب و بـولَـهـب داريم؟

 

مزاح و شوخي و تسخُر بـهِـل كنار عـبـدي!

بگو چـه بـهـرِ اين شكمِ بي صَحَـب داريـم؟

 

هـر آنچه فتنه و بدبختي و فلاكت هـسـت

از اين عرب و كيشِ نحسِ اين عرب داريم

 

عبدي_نعمتي_فداغي

 


سعيد_سيدي

۴ بازديد
جان من بي رخ تو رفته زهوش است بيا

دل بيتاب من از جوش و خروش است بيا

 

چه غمي مانده بفرياد تنم خود برسان

نور شمعم به ره باد خموش است بيا

 

گل و پروانه همه رفته ازين باغ ولي 

جان آتش زده ام باده بدوش است بيا

 

موي آن عاشق تنها نكند مست وخموش

مي ما منتظرت مانده به نوش است بيا

 

مهرباني كن و بر اين دل خاطي نظري 

اشكها چشمه ي آماده به جوش است بيا

 

تونيايي چه كنم با دل آشفته غريب

گل گلخانه به بازار فروش است بيا

 

به #خدا صورت مهتاب برون از ابر است

شعر ها بر در و دروازه ي گوش است بيا

 

سعيدسيدي