كه مامِ گيتي از او نور مينوشد و از من جان
سيد_جواد_هاشمي
يلدا
سيد_جواد_هاشمي
يلدا
دليل زيستنم عشق جاودانه ي تو
بيا كه سر بگذارم به روي شانه ي تو
تو اي پرنده ي زيباي باغ آزادي
چگونه پر بگشايم به آشيانه ي تو
به رهنمايي بويت توانم آنكه ز شوق
به چشم بسته بيايم به سوي خانه ي تو
حريف من نشود مرغ نغمه خوان سحر
اگر شبي بشوم همدم شبانه ي تو
بزن به تار دلم زخمه و ببين كه چه ها
به گوش جان رسد از ساز خوش ترانه ي تو
به خواب ديده ام اين نكته را و مي دانم
مقدر است بميرم بر آستانه ي تو
هم آسمان كبود و هم آبي درياست
در عمق ديده ي مواج بيكرانه ي تو
نشان غصه ز چشمان خسته ات پيداست
فداي بغض تو و اشك دانه دانه ي تو
جوانيم سپري گشت اي نهال اميد
به آرزوي شكوفايي جوانه ي تو
ز ديده چشمه ي بقضم به رخ شود جاري
اگر دوباره بگيرم شبي بهانه ي تو
نشسته خواب ابد روي پلكهام و هنوز
نخوانده مانده حديث پر از فسانه ي تو
غزل از _ مجيد شفق
در يك آن
در يك مكان
گرفتارت شدم.
دقيقا مثل عقربه ي ساعتي كه
باطريش تمام شده باشد
من تا ابد...
يكجا مانده ام !
#فرزانه_ايرواني
كار سختي نيست
تو خودت را بردار و بيا
من هم با چترم مي آيم
و برگ ها .. اما برگ ها
تك تك خودكشي ميكنند
تا زير پاهاي ما خش خش كنند !
فرزانه_ايرواني
ديدار ما نمايشگاه بزرگ كتاب البرز
در انتشارات شاني
اين همه رنگ ِقشنگ ازكف ِدنيا برود
هركه معشوقه برانگيخت گوارايش باد
دل ِتنها به چه شوقي پي ِيلدا برود؟
يغماگلرويي
نا كتاب سپيد فرزانه ايرواني
از انتشارات شاني
در نمايشگاه بزرگ
كتاب البرز
واقع در كرج پارك شهيد چمران
زمان ۲۵ تا ۳۰ آذر ماه
ساعت ۱۴ الي ۲۱
فقط يك بار طعمش را امتحان كنيد
نفرين نموده ام به تو با ديده ي ترم
افتي به روزگار من و چاره ات نباد
خون مي چكد ز چشم ترم روي دفترم
روزي رسد كه بشكند آهم دو بال تو
باشد تقاص آتش در جان و شه پرم
اين درد بي فاييت آخر كشد مرا
ديگر نمي شود ز غمت جان به در برم
ديدي كه دست چشم تو رو شد براي دل
كردي به صد جفا و خطا دست بر سرم
شيرين به كام هر كه به جز من شدي كه من
دل كندم از تو و خودم و جان ز پيكرم
كي مي خورد كه شير ژيان غبطه بر شغال
از هر كه بوده دور و برت خوب و برترم
حالا كه رفته اي ز بر و ديده ام برو
ديگر براي هر غزل احسان ديگرم
رضا_حميدي_راد
نرسي گر تو در اين همهمه دادم چه كنم
ياد دستان تو و گرمي آغوش تو خير ۸
به سلامي و دعايي ز تو شادم چه كنم
عشق تو باعث آرامش جانم شود و
مي دهد عاقبت عشق تو به بادم چه كنم
بندگي مي كند اين دل به تمناي دو چشم
من كمر بسته به يك حكم جهادم چه كنم
از پس تلخ ترين حادثه ها آمده ام
گر بميرم نشود ميل و مرادم چه كنم
بعد از اين داغ دل و حسرت ديدارت اگر
از دل و چشم و زبان تو فتادم چه كنم
به خيالت شده مرتد دل احسان كه ولي
من در آن معبد چشم تو عبادم چه كنم
رضا_حميدي_راد
ديدن خندههاي توست
تَــهِ فنجان...
فرزانه_ايرواني