عجز و درماندگي عقل تماشا دارد
گفته اند عشق نگنجد به سر عاقل ها
خانه ي عقل چرا اينهمه رسوا دارد؟
قاسم_ساروي
عجز و درماندگي عقل تماشا دارد
گفته اند عشق نگنجد به سر عاقل ها
خانه ي عقل چرا اينهمه رسوا دارد؟
قاسم_ساروي
از رواق آسمانها طاق را دزديده اند
ابتدا از دين و علم و معرفت دم مي زدند
بعدها معلومشد اخلاق را دزديده اند
قوم چنگيز مغول تاريخ را آتش زدند
اين جماعت بارها اوراق را دزديده اند
درد روي درد بود و داغ روي داغ بود
درد روي درد ماند و داغ را دزديده اند
نيمه شب با آبرنگ از روي اندام وطن
جاي زخم و ضربه شلّاق را دزديده اند
از كلام شاعرانِ خيره سر ، آزادي و
از كتاب دهخدا اِغراق را دزديده اند
اين عقوبت ها براي خوردن يك سيب بود؟
آدم و حوّا گمانم باغ را دزديده اند !
مهدي_خداپرست
دوباره مي خوانم!
وقتي به زاويه
پائين لبه كتاب مي رسم
تا خودم را سقوط دهم
نوشته شده است:
ادامه در صفحه ديگر!!
دنياي مردان تاب تاريـــــــــــكي ندارد
سيد_جواد_هاشمي
يا پريشان ميكني با حالت گيسو، مرا
درد عشقت لاعلاج و نيست بر دردم دوا
نوش دارويي به جز لبخند تو،... دارو مرا
در مواجه با سياهي رنگ مويت كرده اي
گيج و گم،... در لابلاي موي تو در تو مرا
عطر گل هاي سفيد و ياسي پيراهن ات
ميكِشد دائم به دنبال خودش هرسو مرا
ماجراي چال روي گونه ات را هم بدان!
خواهشاً پر كن، كه در آورده از زانو مرا
در نظربازيِ من،... با نقش رويت در نظر
نقش ميبندي و هر شب ميشوي الگو مرا
جواد_كريمي
وگر نه جهان
چاره اي...
جز جنگ ندارد !!!
كوروش_نامي
خودت خوب مي داني
بعد از تو، من ...
مراقب خودم نيستم !!!
كوروش_نامي
غم ِ پاييز را چه خواهم كرد؟
و بي پرنده گيِ عصرهاي آبان را...
اصغر_معاذي
وقتي نيستي و من در كما بسر ميبرم
چگونه روز و شبهاي
بي تو بودن را بشمارم
فرشيد_عليزاده