متن نوشته

متن نوشته

عباس_زرين كفش

۲ بازديد
‍ مونس جان

 

جانا تو كجا رفتي و جانان كه هستي

جانم به سر امد مه تابان كه هستي

 

اين فكر مرا كشت به دنبال كه رفتي

وين درد مرا سوخت كه درمان كه هستي

 

با چشم سيه خال كنار لبت اي يار

با ان رخ زيبا تو گلستان كه هستي

 

اي مونس جانم به كنار كه نشستي

از ما كه گذشت سرو خرامان كه هستي

 

من با دل سر گشته چه گويم مه زيبا

اين بار بگو خلوت و پنهان كه هستي

 

گفتي كه به جز من به كسي دل نسپردي

اي بوم سيه چشم ، به ويران كه هستي

 

دور از توچه گويم به دل خسته ام امشب

باما كه ني اي ، ماه درخشان كه هستي

 

عباس_زرين_كفش


اميد_صباغ نو

۶ بازديد
جادوي چشم هاي تو را دختري نداشت

جادوي چشم هاي تو را ديگري نداشت

 

مي خواستم وجود تو را شاعري كنم

اين كار احتياج به خوش باوري نداشت

 

آتش زدي به زندگيِ مردِ آذري

تقويم قبلِ آمدن ات «آذر»ي نداشت

 

در چشم هات معجزه بيداد مي كند

بايد چگونه دعويِ پيغمبري نداشت؟!

 

يك شهر در به در شده است از حضورِ تو

يوسف هم اينقَدَر، به خدا مشتري نداشت

 

بر «تختِ» خود بخواب و به «جمشيد»ها بگو

اين مرد قصدِ غارت و اسكندري نداشت

 

وقتي كه رفت، جنسِ دلش را شناختم

او يك فرشته بود، اگرچه پري نداشت...

 

اميد_صباغ_نو


صمد_محمدي

۱۱ بازديد
دوباره شب شد و دلتنگيِ شبانهِ من

غمِ نشسته به دل ,بغضِ جاودانهِ من

 

جدايي من و غم ,گشته فعلِ ناممكن

رفيقِ من شده, ميگيرَدَش بهانهِ من

 

نشايدم كه گريزم, ز دستِ او گاهي

كه غصه لانه نموده دگر ,به خانهِ من

 

اگر كه گم شوم از دستِ او ,به ترفندي

ز هر كسي كه بپرسد دهد ,نشانهِ من

 

گهي براي سرودن ز او كنم ,پرهيز

كه بلكه فاصله گيرد ز, عاشقانهِ من

 

چو بنگرم به مضامينِ دلسرودهِ خود

چه ساده رخنه نموده بهِ هر, ترانهِ من

 

صمدمحمدي


فضل_الله_نكو_لعل_آزاد

۴ بازديد
 

 

  تقليل

 

 

 

قاعده ي تقليل يا تكثير ؟

 

آيا تا كنون هيچ شاعر علاقمند به ادبيات فارسي از خود پرسيده است كه تا چه ميزان مي‌بايست به برخي از قواعد عروضي كليشه اي پيشينيان پايبند بود و هم چنين تا چند قرن ديگر مي بايست برخي از قواعدي كه عروضيان از ديرباز به رشته ي تحرير در آورده اند، بر قلمرو شعر فارسي حكومت كند ؟

 

آيا اين قوانين را بايد وحي منزل قلمداد كرد و منقح و بي عيب دانست يا اينكه مي‌بايست بنابر اقتضاي زمان عيوب آن برطرف گردد و تغيير يابد؟

 

روزگاري صاحب نظران دانش عروضي، شعر را تنها در قالب غزل و قصيده و مثنوي و ... به دانشجويان تشنه ي شعر فارسي معرفي مي كردند و دم از اركان مساوي در كلام موزون مي زدند و غزلسرايان براي اينكه اركان مصاريع را با يكديگر برابر كنند ، مجبور بودند يا حشوي به مصرع بيفزايند و يا بخشي از مقاصد خود را ترك كنند اما با ظهور نيما اوضاع تغيير كرد و او بنا به ضرورت بيان احساس و انديشه، زنجير اركان برابر در هر مصراع شعر را از هم گسيخت و طرح ديگري به جاي آن ريخت !

 

در ابتداي كار مخالفت ها و اهانت ها آغار شد اما ديري نپاييد كه آن امر سرانجام از سوي مردم پذيرفته شد !

 

در كتاب وزن شعر فارسي دكتر خانلري در صفحه ي ۱٤۵ آمده است : اين نكته درست است كه حرف ( ن ) هرگاه پس از يكي از سه مصوت بلند واقع شود از نظر وزن مانند حروف صامت ديگر نيست ! شمس قيس رازي اين حرف را نون غيرملفوظ خوانده است و مي گويد هر ( ن ) كه ماقبل آن ساكن باشد و در شعر به تحقيق آن احتياج نبود در تقطيع ساقط آيد !

 

 

آيا عروض شناسان معاصر نبايد ايراد اين تعريف نادرست را بازگو كنند و پاسخ هاي لازم را ارايه دهند كه حرف قبل از نون ساكن نيست ، بلكه مصوت بلند است و از شدت مدّ آن كاسته شده و تا حدّ مصوت كوتاه تنزل يافته است و حرف «ن» به دليل لطافت و ويژگي هاي خاص خود از امتداد يا كشش مصوت بلند قبل از خود مي‌كاهد و در واقع ملفوظ است ؟

 

اعتقاد من بر اين است كه در زمينه ي عروضي  مي بايست در پي توجيه علمي بود نه به دنبال فتواي ادبي پيشينيان كه اكثرا اين قواعد را به صورت كليشه اي پذيرفته اند .

 

بنابر همين ملاحظه عروض شناساني كه متعصبانه تنها از آراي پيشينيان پيروي مي كنند و كلام آنها را وحي منزل مي پندارند بايد در انتظار هرگونه رويداد و تغيير و تحول در دانش عروضي باشند و به نظرهاي عروضي معاصرين به ديده ي احترام بنگرند .

 

يكي از مواردي كه مي توان بدان اشاره كرد بحث ( تقليل ) ورود واژگان بيگانه در شعر فارسي است كه كمتر به آن پرداخته شده است و اميدوارم كه در اين مبحث بتوانيم به نتيجه ي قابل ملاحظه اي دست يابيم ! فراموش نشود كه اين حقير براي به اثبات رساندن عقيده ي خود از چند صاحبنظر جوياي علم و نه جوياي نام، نظر خواهي كرده ام كه انشاالله بعد از پايان اظهار راي خود، نظرهايشان را به دقت انعكاس خواهم داد .

 

 

 

قاعده ي تقليل يا « تكثير»؟

 

در تقطيع عروضي واژگان بيگانه، نوع مصوت ها به چه نحو تعيين مي گردند؟

 

 

 

قاعده ي تقليل كه از نظر من سكته ي مجاز عروضي است ، نوعي اختيار شاعري‌ محسوب مي شود كه بنا به ضرورت بيان محاوره اي و يا ورود واژگان بيگانه در شعر فارسي روي مي دهد .

از آنجا كه ميزان كشش هجاهاي زبان بيگانه با مد واژگان و در نتيجه قواعد عروض فارسي همخواني ندارد و برخي از بيگانه زبانان غالبا از هجاهاي مياني [ سيلابهايي كه نه كوتاه است و نه بلند ] بهره ميبرند ؛ لذا اين هجاها كه در نظر برخي از فارسي زبانان، كشيده بشمار مي روند، در نهايت مي‌بايست در شعر فارسي به گونه ي بلند تقطيع گردند ، نه كشيده !

مانند : «كام» در «كامپيوتر»

 

كه «كام» به معناي «مراد» در زبان فارسي هجاي كشيده محسوب مي شود اما در تقطيع واژه ي بيگانه ي «كامپيوتر» ، مي بايست هجاي بلند تقطيع شود .

چرا كه بيگانگان در لفظ ، اين هجا را به صورت فشرده «هجايي ميان كوتاه و بلند» بيان مي كنند «كْمْپيوتر با سكون در حرف  «ك» و ما فارسي زبانان نيز براي به لفظ در آوردن آن مي توانيم آنرا تنها تا حد هجاي بلند ارتقا دهيم ، نه سيلاب كشيده!

 

همان گونه كه اشارت رفت؛

قاعده ي تقليل هم شامل حال واژگان بيگانه در شعر فارسي مي گردد و هم واژگان محاوره اي فارسي !

به سروده هاي محاوره اي زير توجه فرمائيد :

اتل متل توتوله

گاو حسن چه جوره؟

نه شير داره نه پستون

دمبشو بردن اردستون

گاوشو بردن هندستون

يك زن كردي بستون

اسمشو بذار عم قزي

دور كلاش قرمزي

موي سرش وزوزي

[ شعر كودكانه ]

 

و يا :

 

خاك به سرم بچه به هوش آمده 

بخواب ننه، يه سر و دو گوش آمده

گريه نكن لولو مياد، ميخوره

گربه مياد بُزبُزي رو ميبَره

 

[ در چرند و پرند مرحوم علامه دهخدا ]

 

در سرود كودكانه ي اول «شير» و «كلاش» در اصل هجاي كشيده هستند اما در سروده ي محاوره اي فوق از آن اراده ي سيلاب بلند شده است .

« ميرزاده عشقي» (ديپ) در (ديپلماسي) را هجاي بلند فرض كرده : 

دبير اعظم آن رند سياسي

ز كمپاني نمايد حق‌ شناسي

 

زند تيپا به قانون اساسي

به افسون‌هاي نرم ديپلماسي

*

همينطور «راديكال» را در مصرع زير به صورت فشرده اعمال كرده است:

 

گه اعتدال و گه [راديكال] گاه سوسيال

بدتر از آن زني است كه هفتاد شو گرفت

 

«ميرزاده عشقي»

 

و ديگر شاعران ....

 

از آنجا كه واژگان مذكور غير فارسي اند و با همين فشردگي در افواه مردم جا افتاده اند لذا كسي متوجه تقليل آن نمي شود و در نتيجه سكته اي را حس نمي كند !

در اذهان عموم مردم برخي از واژگان بيگانه به علت كاربرد زياد به واژه ي فارسي بدل يافته اند ، به گونه اي كه در شعر مي توان آنها را به هر دو گونه تقطيع كرد .

واژگاني مانند : «تابلو» و «آلبوم»

كه ميتوان «تاب» در تابلو و «آل» در آلبوم را هم هجاي بلند تقطيع كرد و هم كشيده ! چرا كه در وزن شعر خوش مي نشيند .

 

براي نمونه در سروده ي زير كه از كارهاي دكتر باستاني پاريزي است تقطيع واژه ي «آلبوم» از قاعده ي عروضي تبعيت كرده است.

 

به‌ آلبوم‌، شبي‌ تا سحر نظر كردم

به يادِ عمرِ گذشته‌، شبي‌ سحر كردم‌

«دكتر باستاني پاريزي»

 

و يا شاعري ديگر در استخدام اين واژه از قاعده ي تقليل بهره برده است :

 

مثل رمّالي كه از فردا بگويد نيستم

مثل آلبوم بازگويِ يادهاي زخمي ام

 

«عليرضا شتابي»

 

گروهي به تقليل در شعر معتقد نيستند و ميگويند هجاها با طرز تلفظ زبان فارسي مي بايست تقطيع گردند ، نه زبان بيگانه ! اين فرمايش كاملا متين است اما كلام صحيح تر آن است كه مردم سرزمين ما غالبا هجاهاي بيگانه اي را كه در نظر گروهي از عزيزان كشيده به تصوير كشيده مي شود ؛ به گونه ي بلند به لفظ در مي آورند .

آري! ما واژگان را همان گونه كه به لفظ در مي آوريم ، مي بايست تقطيع كنيم ! بنابر همين ملاحظه، ما در بيان اولين هجاي واژگاني چون ديپلماسي و لاستيك امتداد و كششي صورت نمي دهيم تا بخواهيم آن را به صورت سيلاب كشيده تقطيع كنيم !

صد البته كه در واژگان بيگانه عمل تقليلي صورت نمي پذيرد ، چون واژگان بيگانه، نزديك به تلفظ بيگانه زبانان تقطيع مي گردند و در حقيقت نسبت به تلفظ بيگانگان علاوه بر اينكه عمل تقليل صورت نمي پذيرد بلكه عكس آن نيز اعمال ميشود و هجاي ميانه ي غير فارسي در نهايت به سيلاب بلند ارتقا مي يابد كه گروهي به اشتباه معتقدند كه ميبايست با كشش و امتداد بيشتري به كشيده بدل گردند !

 

صاحب نظران دانش عروضي از اين جهت بر آن نام تقليل نهاده اند كه به نظر مي رسد كه در عروض هجاي كشيده اي را به بلند بدل كرده ايم و همانطور كه در چند سطر گذشته گفتيم : در واقع چنين نيست و بلكه بلعكس هجاي ميانه اي را تا هجاي بلند ارتقاء داده ايم !

 

عمل تقليل واقعي در واژگاني چون «طوفان و كشتيبان» صورت مي پذيرد .

چون ترا نوح ست كشتيبان ز طوفان غم مخور

[ حافظ شيرازي ]

تا به حال انديشيده ايد كه چرا «فان» و «بان» در واژگان [ طوفان و كشتيبان ] هجاي بلند محسوب مي شوند نه سيلاب كشيده ؟ اما «ناك» و «ياد» در [ اندوهناك و فرياد ] سيلاب كشيده هستند؟

در اينجا حرف «ن» به علت كميت هجا از مد يا كشش مصوت بلند قبل از خود مي كاهد و در حقيقت هجاي كشيده تا نزديك به سيلاب بلند تنزل مي يابد و عمل تقليل صورت ميپذيرد . به عبارتي ساده تر : حرف «ن» داراي ويژگيها و لطافتهاي خاصي است كه از امتداد يا كشش مصوت بلند قبل از خود مي كاهد . در حاليكه حرف «م» كه نزديك ترين حرف به حرف «ن» است داراي چنين ويژگي هايي نيست .

 

در آزمايشگاهي كه ميزان مد مصوت بلند مورد بررسي قرار گرفت ؛ مشخص شد كه «آن» داراي كششي حتا پايين تر از «آ» است ! و اين بدان معناست كه هجاي «آن» حتا كوتاهتر از مصوت بلند «آ» است .

 

در زبان فارسي برخي از واژگان ( مانند : دوست . راست . ماست . خواست . پوست . پنداشت و ... ) در انتها داراي دو ساكن اند كه به هر حال به گونه اي در شعر فارسي راه مي يابند [ اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم ] سوالي كه مطرح است اين است كه چگونه مي توان واژگان بيگانه ي « تمبْر و اركسْتْر » را كه در پايان داراي سه حرف ساكن هستند ؛ در ميان مصاريع شعر فارسي ورود داد؟

پس بايد پذيرفت كه واژگان بيگانه در عروض فارسي نمي گنجند و مجبوريم در چنين مواردي وجود سكته ها و شبه سكته ها را بپذيريم ! چرا كه نمي توانيم تلفظ واژگان ولو بيگانه را تغيير دهيم تا در وزن عروضي فارسي خوش بنشينيد و اين بدان معناست كه منطبق كردن كلمات بيگانه با وزن عروضي شعر فارسي كاري خطاست .

البته مشاهده شده است گروهي واژگان لوسْتْر و اركِسْتْر را با كسره در حرف «ت» بيان مي كنند اما تا كنون بسياري از واژگان بيگانه از اين قاعده مستثني بوده اند مانند : تمبر ، گيگاهرتز و ...

 

گروهي سروده هاي ميرزاده عشقي و فرخ يزدي و ايرج ميرزا و ... را حجت نمي دانند و معتقدند كه خشت اول ديوار كج را آنان نهاده اند ، چرا كه رشيد وطواط ها و شمس قيس رازي ها و خواجه نصيرالدين طوسي ها و حافظ ها و سعدي ها چنين نكرده اند و درباره ي آن به اظهار نظر نپرداخته اند !

در پاسخ به اين عزيزان بايد گفت :

از آنجا كه واژگان غير فارسي در زمان اين بزرگواران به ايران ورود كرده اند لذا شاعران همان عصر مي بايست تصميم بگيرند كه با چه كيفيتي آنها را در شعر خود راه دهند نه فردوسي ها و نظامي ها و مولوي ها !

با گسترش انقلاب مردمي مشروطه و آغاز روابط ديپلماتيك ، علمي فرهنگي و تجاري ميان ايران و اروپا واژگاني نيز به زبان فارسي راه يافتند كه هم اكنون نيز در زبان فارسي مورد استفاده قرار مي گيرند . اين واژگان فرنگي را مي توان در آثار شاعراني همچون :

ميرزاده عشقي ، محمد حسين شهريار ، ايرج ميرزا ، وحيد دستجردي ، «نسيم شمال» سيد اشرف الدين قزويني يا گيلاني ، عارف قزويني ، اديب الممالك فراهاني ، فرخي يزدي ، محمد تقي بهار جستجو كرد ! در اين زمينه نظر چند تن از صاحبنظران را جويا شدم و چون برخي از عزيزان نظر خود را از راه گفتار بيان كردند ؛ لذا مجبور به اندكي دخل و تصرف در كلامشان شدم !

 

★★*★★

 

دكتر محمد پيمان در اين باره مي گويد :

 

اميد_صباغ نو

۴ بازديد
ــــــــــــــــــــ

 

تو عادت داشتي هر شب

بگويَم « دوستت دارم »

يقين دارم ڪه مدت‌هاست

ميخوابي و بيدارے ..!!

 

 

 

اميد_صباغ_نو 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❣


فرزانه_ايرواني

۱ بازديد
چگونه بدون تو از پاييز 

به زمستان پا بگذارم

يلداي امسال

دست عقربه هاي ساعت را

خواهم بست !

مگر ميشود پاييز تمام شود ...

و من با تو قدم نزده باشم !!!

 

فرزانه_ايرواني


اميد_صباغ نو

۱۰ بازديد
جادوي چشم هاي تو را دختري نداشت
جادوي چشم هاي تو را ديگري نداشت

مي خواستم وجود تو را شاعري كنم
اين كار احتياج به خوش باوري نداشت

آتش زدي به زندگيِ مردِ آذري
تقويم قبلِ آمدن ات «آذر»ي نداشت

در چشم هات معجزه بيداد مي كند
بايد چگونه دعويِ پيغمبري نداشت؟!

يك شهر در به در شده است از حضورِ تو
يوسف هم اينقَدَر، به خدا مشتري نداشت

بر «تختِ» خود بخواب و به «جمشيد»ها بگو
اين مرد قصدِ غارت و اسكندري نداشت

وقتي كه رفت، جنسِ دلش را شناختم
او يك فرشته بود، اگرچه پري نداشت...

اميد_صباغ_نو


عباس_عظيم زاده

۲ بازديد
ــــــــــــــــــــــــــــ

 

دلم غم دارد امشب نهايت بينهايت 

به دل گويم دوباره حكايت بي‌حكايت 

 

امان از درد دوري كه غم امد به سويم 

به من گويد دل من شكايت بي شكايت

 

زچشمم اشك بسته ز آهم سينه سوزد 

چه كس داند غم دل روايت بيروايت

 

دگر نايي نماندست شدم تنهاو خسته

مريضم بي تو اي يار عنايت بي‌عنايت

 

چو شمعم گشته خاموش شبم تاريك و سرد است 

شدم در چشمت اي گل كفايت بيكفايت

 

مگر رسم وفا نيست به بيماران رسيدن 

نشد مرحم به دردم حمايت بي‌حمايت

 

#عباس عظيم زاده تبريزي 

#غزل

۴تير۱۳۹۶

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❣


سيدجواد_هاشمي

۴ بازديد
‍ ‍ يك حس مُبهم در درونم جــان گرفته 

حسي كه جان از اين تن بيجان گرفته

 

هر روز ميبارد،درون سيـــــــنه ام درد 

دردي كه چون سدّي ره درمــان گرفته

 

تنها نه من ميسوزم از اين هجر جانسوز

تب را ز من ، سرتاسر كيـــهــــان گرفته 

 

بسيـــار ميگويند از آشـــــــــــوب يلدا 

يلداي من از نيمه ي آبــــــــــــان گرفته 

 

رفتي و راه قبــــله را مســــدود كردي

با رفتنت دل سُخره بر ايــــمان گرفته 

 

اي كـــاش ميديدي كه بعد از رفتن تو

در سينه ام رگباري از بـــــــاران گرفته  

 

سيد_جواد_هاشمي 

 

 


فرزانه_ايرواني

۱ بازديد
چگونه بدون تو از پاييز
به زمستان پا بگذارم
يلداي امسال
دست عقربه هاي ساعت را
خواهم بست !
مگر ميشود پاييز تمام شود ...
و من با تو قدم نزده باشم !!!

#فرزانه_ايرواني