احمد_اماني

متن نوشته

احمد_اماني

۲۳ بازديد
سفره ها پُر ز واژه ي " اميد "

كيسه ي خلق پُر شد از " تدبير "

 

نان مردم به خونِ دل رنگين

كيسه ي " اميد " پر شد از " تدبير " .

 

#احمد_اماني 

 

 

با مدرك فوق شغل پيكي دارم

 

يك خانه ي بد ز وضع مالي دارم

 

تا آخر اين دوره اگر جان برسد

 

يك خانه ي خالي ز قالي دارم .

 

#احمد_اماني 

 

 

‍ ‍ صبح و هم صحبتي تو

چه حسي دارد 

 

حس بوئيدن يك شاخه ي مو

توي تاكستان ها

لمس يك بوته ي گل 

وسط شورستان 

مثل احساس خوش خوردن يك فنجان چاي

بعد يك روز بلند

حس سرماي سحر 

توي تابستان ها

يا نشستن زير كرسي 

وسط بارش برف

 

حس زيبايي هست

صبح و هم صحبتي يار عزيز .

 

#احمد_اماني

 

دوباره آسمان گريان 

دوباره چشم من گريان

دوباره سينه ام نالان 

دوباره اين قلم حيران

ز اشك و آه شبگاهم 

 

دوباره شاعر غم ها

دوباره ساغر و مي ها

دوباره عاشقي بر پا 

دوباره عاشق و رسوا

ز اشك و آه شبگاهم .

 

#احمد_اماني 

 

 

عصر كنار پنجره 

بنشيني و 

كتابي در دست 

چاي دست دگرت باشد و 

بوي هل و ليمو در باد

و بخواني و بخواني از يار 

توي آن عصر دل انگيز بهار 

و كتابت در دست 

چايي ات يخ بكند 

و نگاهت گرم از ديدن يار .

 

#احمد_اماني

 

 

بهانه هاي هر شبم شنيدن نواي تو

 

ترانه هاي ناب شو كه بشنوم صداي تو .

 

#احمد_اماني 

 

 

 

خوشا در مستي مطلق

سر و دستار اندازم

به پاي سرو بالايت 

هزاران ديده اندازم .

 

#احمد_اماني

 

 

‍ ‍ توي ذهنم خاطراتي هست

خاطراتي دارم از يك شهر دور

شايد هم نزديك  

اما محو ، نامعلوم اندكي مبهم  

خاطراتم گاه رنگي است

با نمايي ارغواني 

شهر سبز ، آسمانش رنگ آبي هاي ناب

اندكي هم ناز

كوچه هايش از اقاقي لب به لب 

عطر مريم در مشام

خانه هايش رنگ آجر ، رنگ خاك

رنگ خاص كودكي

مردماني راست قامت ، شوخ طبع ، بذله گو

چشم ها پاك از صداقت از صفا

دستشان در جيب خود

رخت شان يك لا قباست

خاطراتي دارم از اين شهر

اما تار ، اما محو

شايد هم اين خاطرات 

قصه اي بوده است شايد 

شايد توي آن رويا ، نه آن كتاب خوب شايد

شايدم افسانه بوده است آنچه مي دانم 

اما يادش بخير .

 

#احمد_اماني


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد