كيسه ي خلق پُر شد از " تدبير "
نان مردم به خونِ دل رنگين
كيسه ي " اميد " پر شد از " تدبير " .
#احمد_اماني
با مدرك فوق شغل پيكي دارم
يك خانه ي بد ز وضع مالي دارم
تا آخر اين دوره اگر جان برسد
يك خانه ي خالي ز قالي دارم .
#احمد_اماني
صبح و هم صحبتي تو
چه حسي دارد
حس بوئيدن يك شاخه ي مو
توي تاكستان ها
لمس يك بوته ي گل
وسط شورستان
مثل احساس خوش خوردن يك فنجان چاي
بعد يك روز بلند
حس سرماي سحر
توي تابستان ها
يا نشستن زير كرسي
وسط بارش برف
حس زيبايي هست
صبح و هم صحبتي يار عزيز .
#احمد_اماني
دوباره آسمان گريان
دوباره چشم من گريان
دوباره سينه ام نالان
دوباره اين قلم حيران
ز اشك و آه شبگاهم
دوباره شاعر غم ها
دوباره ساغر و مي ها
دوباره عاشقي بر پا
دوباره عاشق و رسوا
ز اشك و آه شبگاهم .
#احمد_اماني
عصر كنار پنجره
بنشيني و
كتابي در دست
چاي دست دگرت باشد و
بوي هل و ليمو در باد
و بخواني و بخواني از يار
توي آن عصر دل انگيز بهار
و كتابت در دست
چايي ات يخ بكند
و نگاهت گرم از ديدن يار .
#احمد_اماني
بهانه هاي هر شبم شنيدن نواي تو
ترانه هاي ناب شو كه بشنوم صداي تو .
#احمد_اماني
خوشا در مستي مطلق
سر و دستار اندازم
به پاي سرو بالايت
هزاران ديده اندازم .
#احمد_اماني
توي ذهنم خاطراتي هست
خاطراتي دارم از يك شهر دور
شايد هم نزديك
اما محو ، نامعلوم اندكي مبهم
خاطراتم گاه رنگي است
با نمايي ارغواني
شهر سبز ، آسمانش رنگ آبي هاي ناب
اندكي هم ناز
كوچه هايش از اقاقي لب به لب
عطر مريم در مشام
خانه هايش رنگ آجر ، رنگ خاك
رنگ خاص كودكي
مردماني راست قامت ، شوخ طبع ، بذله گو
چشم ها پاك از صداقت از صفا
دستشان در جيب خود
رخت شان يك لا قباست
خاطراتي دارم از اين شهر
اما تار ، اما محو
شايد هم اين خاطرات
قصه اي بوده است شايد
شايد توي آن رويا ، نه آن كتاب خوب شايد
شايدم افسانه بوده است آنچه مي دانم
اما يادش بخير .
#احمد_اماني