مرتضي_الماسي

متن نوشته

مرتضي_الماسي

۵ بازديد
خداي من !

كجاي اين قصه ام

اي آرامش آرام ِ ايمن

در كدامين سراب دست و پا گير غوطه ورم

كه از پهنه ي پهناي سترگ دريا خبري 

نيست

كجاست آن آبي ِ آرام ِ پُر چين

كه سكون است و سكوت 

در هوايي از مسخ ِ مست پوشيده

كه در ازدياد رخوت پريشان ما

خبري از قرار نيست

و آتش تكيده ي توفان هاي تند 

شكن شكن مي بارد از تنگناها

پهنه هاي پوشيده از سربي ِ ابر 

دامن هاي پر باران 

و وحشت هاي جوشان 

واژه هاي تفتيده در دهان ساحل ها

كابوسي بي پايان ، غم دريا را مي ريخت 

در دهان موج هاي فوج فوج 

در گستره ي ِ غم گستر ِ 

ناپديد ِخلوت هاي ِ خاموش

خداي من !

كجاي اين قصه ام 

كه جهانت چيزي براي ماندن نداشت

 

 

 

مرتضي_الماسي 

 

 


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد