پنجشنبه ۰۸ دی ۰۱ | ۱۵:۳۶ ۵ بازديد
خداي من !
كجاي اين قصه ام
اي آرامش آرام ِ ايمن
در كدامين سراب دست و پا گير غوطه ورم
كه از پهنه ي پهناي سترگ دريا خبري
نيست
كجاست آن آبي ِ آرام ِ پُر چين
كه سكون است و سكوت
در هوايي از مسخ ِ مست پوشيده
كه در ازدياد رخوت پريشان ما
خبري از قرار نيست
و آتش تكيده ي توفان هاي تند
شكن شكن مي بارد از تنگناها
پهنه هاي پوشيده از سربي ِ ابر
دامن هاي پر باران
و وحشت هاي جوشان
واژه هاي تفتيده در دهان ساحل ها
كابوسي بي پايان ، غم دريا را مي ريخت
در دهان موج هاي فوج فوج
در گستره ي ِ غم گستر ِ
ناپديد ِخلوت هاي ِ خاموش
خداي من !
كجاي اين قصه ام
كه جهانت چيزي براي ماندن نداشت
مرتضي_الماسي