متن نوشته

متن نوشته

مولاناشمس تبريزي

۷ بازديد
#‍گفتي بيا، #گفتم كجا؟ 

#گفتي ميان جان ما

 

#گفتي مرو. #گفتم چرا؟ 

#گفتي كه ميخواهم تورا

 

#گفتي كه وصلت ميدهم. جام #الستت ميدهم

#گفتم مرا درمان بده. #گفتي چو رستي ميدهم

 

#گفتي پياله نوش كن. #غم در دلت خاموش كن

#گفتم مرامستي دهي، با #باده اي هستي دهي

 

#گفتي كه مستت ميكنم، پر زانچه #هستت ميكنم

#گفتم چگونه از كجا؟ #گفتي كه تا گفتي خودآ

 

#گفتي كه درمانت دهم. بر #هجر پايانت دهم

#گفتم كجا،كي خواهد اين؟ #گفتي صبوري بايد اين

 

#گفتي تويي دُردانه ام. تنها ميان #خانه ام

#ما را ببين، خود را مبين در #عاشقي يكدانه ام

 

#گفتي بيا. #گفتم كجا. 

#گفتي در آغوش بقا

 

#گفتي ببين. #گفتم چه را؟

#گفتي خـدا را در خود آ

 

#مولانا

 

 


يونس_نوروزي_اولشي

۷ بازديد

محمد_حقيقي

۹ بازديد
من مست مي از چشم تو ام جاي تو خالي

اي ماه وش هرشب اين عشق خيالي

 

زد آتش عشق تو شرر ، جان و تنم را

من ماندم و ياد تو و اين بي پر و بالي

 

 

محمدحقيقي

 

 


اكبر_شاهاني

۹ بازديد
هرچيز ي كه اتفاق نمي افتد هزارو يك دليل دارد! هرچيز ي كه اتفاق مي افتد, هزارو يك دليل را پيش مي كشد تا قضاوت كنيم! شاهاني))))))


كوروش_راد

۹ بازديد
نيست نگاهي بہ تـنِ خار كنيد فڪـر گلـهاي پلاسيـده ي بيمـار كنيد بـاز هـم زخـم دلـم بـاز شـد از جـور زمـان صحبت از مـرهم و از تخت و پرستار كنيد كشتي ام رفته به من قدرتِ پـرواز دهيد نـا خـدا را بہ سـرِ اسڪله بيـدار كنيد ✍ #ڪـــــوروش_راد 


فريدون_مشيري

۷ بازديد
‍ ‍ ‍ 

 

دل كه تنگ است كجا بايد رفت ؟

 به در و دشت و دمن ؟ 

يا به باغ و گل و گلزار و چمن ؟

 يا به يك خلوت و تنهايي امن

دل كه تنگ است كجا بايد رفت ؟

 

 پيرفرزانه من بانگ برآورد 

 

كه اين حرف نكوست ، 

دل كه تنگ است برو خانه دوست . . . 

شانه اش جايگه گريه تو

سخنش راه گشا

بوسه اش مرهم زخم دل توست

عشق او چاره دلتنگي توست . . 

دل كه تنگ است برو خانه دوست . .

 خانه اش خانه توست . . .

باز گفتم : 

خانه دوست كجاست ؟

گفت پيدايش كن 

آنجا پر از مهر و صفاست

گفتمش در پاسخ :

دوستاني دارم

بهتر از برگ درخت

كه دعايم گويند و دعاشان گويم ،

يادشان در دل من ،

قلبشان منزل من . . . !

صافى آب مرا ياد تو انداخت ، رفيق !

تو دلت سبز ،

لبت سرخ ،

چراغت روشن !

چرخ روزيت هميشه چرخان !

نفست داغ ،

تنت گرم ،

دعايت با من !

روزهايت پى هم خوش باشد.

 

✍ فريدون مشيري

 


امير_اخوان

۹ بازديد
من كه مشغول خودم بودم و دنياي خودم مي نوشتم غزل از حسرت و روياي خودم من كه با يك بغل از شعرسپيدم هرشب مي نشستم تك و تنها لب درياي خودم به غم انگيز ترين حالت يك مرد قسم شاد بودم به خدا با خود ِ تنهاي خودم بي خبر از خطر و زخم زمين مي خوردم فارغ از درد و غم و وحشت فرداي خودم من به مغرور ترين حالت ممكن شايد نوكر و بنده ي خود بودم و آقاي خودم ناگهان خنده ي تو ذهن مرا ريخت به هم بعد من ماندم و اين شوقِ تمناي خودم تا كه كار من و اين شعر به اينجا نرسد قفل و زنجير زدم بردل و برپاي خودم من به دلخواه ِخودم حكم به مرگم دادم خونم امروز حلال است، به فتواي خودم ازكتاب: #به_كسي_ربط_ندارد #امير_اخوان


علي_قيصري

۹ بازديد
گـرچـه در فصلِ پرستو اندكي ياري شدم

سال ها بي خانمان از كــوچِ اجباري شدم

 

يـارِ محبــوبـم نمي دانــد كـــه از راهِ نيـاز

در غـروب بي كسي محتـاجِ دلـداري شدم

 

چـاره ام در روزِ تنهـايي غــزل گفتن نبود

شاعــر گل واژه هـا از روي ناچــاري شدم

 

در نگاه پر سكوتِ چشمه ي مردابِ خيس 

بركه اي بودم كه از شور غزل جاري شدم

 

از همانروزي كه دف با شعرِ حافظ ميزدم

خارج از انـديشه هـاي ساده انگاري شدم

 

پا نهـــادم در ميـان بــرف بهمــن لاجــرم

ميــزبانِ روزهـاي ســرد و تكـــراري شدم

 

در پـس بـاغ قنـاري پشت پَـرچـين خيال

عاشـق روي عسل در حـينِ گلـكاري شدم

 

علي_قيصري

 

 


شاهين_عيوضي

۸ بازديد
وقتي شكفت بين توباياسمن چه شد؟

 

مردي كنارپنجره مي گفت:زن چه شد

 

مردي كنارپنجره مي زدهوارهاي

 

بانوببين كه عشق توباعشق من چه شد

 

اين عشق سبزوتازه كه مثل كفن شدست

 

درازدحام كوچه پرازحرف من شدست

 

احساس مي كني كه تفال نمي زنم؟

 

چون ابتدابه هيچ كسي زل نمي زنم

 

چشمم كنار پنجره درانتظارتوست

 

بانوي من ببين كه دلم بيقرارتوست

 

هرچندمثل كودكي ام تفره مي رود

 

اماهنوزهم كه هنوزست يارتوست

 

درآرزوي عشق توعمرم شكفته شد

 

حالاتمام زندگيم سوگوارتوست

 

بانوبگوچگونه به عشق توخوكند

 

چشمي كه پشت پنجره درانتظارتوست

شاهين عيوضي


عبدلي_حسين

۸ بازديد
ميكنم جان را فدا در راه مامِ ميهنم

از تبار كاوه و سهراب و زال و رستمم

مي ستيزم تا شود آزاد اين مام وطن

دست در دستم بِنِه، ياري كنم اي هموطن

حق ما آبادي و آزادي است در زندگي

تابه كي باشيم در بند و غم و دلمردگي

گر كه ما باهم شويم،دژخيم را گردن زنيم

همچو آرش،همچو بابك بي هراسِ مُردنيم 

دشمن تازي شده امروز غالب بر همه

مي كنم پيكار با او، گر نيايي،يك تنه

مي كنم اين جان ناقابل،فداي خاك خود

چونكه دارم من نَسب زاَجدادِ نيك و پاكِ خود

جدِّ من باشد فريدون، كاوه و اسفنديار

همچو بابك،آريوبرزن كنم من كارزار

زينهمه ظلم،غيرتِ ايرانيم آمد به جوش

ميزنم فرياد و مي جنگم،تو هم بامن بكوش

تابه كي ناموسِ ايراني شود عيشِ عرب؟

همچو بابك ميزنم بر قلب اين جيشِ عرب

آمدم تاكه ستانم داد خود از تازيان

زانكه باشند دشمن ايران و هم ايرانيان

آنكه خاك و مال ايران را به يغما برده است

خون پاك رادمردانِ وطن را خورده است

با نژادِ پَستِ خود خواهد مطيع او شويم

او غلط انگاشته، ما بر عربها سَروريم

خنجرِ دين را به قلب مردمِ ايران زده

با خُرافه،پُتكِ محكم بر سرِ شيران زده

ميدرانم سينه اش را، آورم قلبش بُرون

بسكه مردان وطن را او كشيد در خاك و خون

خاك ايران را كنم خالي ز تازيهاي پست

تا بوَد يك تن ز دشمن،كي توانم من نشست؟

هموطن برخيز و دستت را بده در دستِ من

بودِ من از بودِ تو، هم هستِ تو از هستِ من.

#ن،ي

 

عبدلي حسين