فريدون_مشيري

متن نوشته

فريدون_مشيري

۹ بازديد
‍ ‍ ‍ 

 

دل كه تنگ است كجا بايد رفت ؟

 به در و دشت و دمن ؟ 

يا به باغ و گل و گلزار و چمن ؟

 يا به يك خلوت و تنهايي امن

دل كه تنگ است كجا بايد رفت ؟

 

 پيرفرزانه من بانگ برآورد 

 

كه اين حرف نكوست ، 

دل كه تنگ است برو خانه دوست . . . 

شانه اش جايگه گريه تو

سخنش راه گشا

بوسه اش مرهم زخم دل توست

عشق او چاره دلتنگي توست . . 

دل كه تنگ است برو خانه دوست . .

 خانه اش خانه توست . . .

باز گفتم : 

خانه دوست كجاست ؟

گفت پيدايش كن 

آنجا پر از مهر و صفاست

گفتمش در پاسخ :

دوستاني دارم

بهتر از برگ درخت

كه دعايم گويند و دعاشان گويم ،

يادشان در دل من ،

قلبشان منزل من . . . !

صافى آب مرا ياد تو انداخت ، رفيق !

تو دلت سبز ،

لبت سرخ ،

چراغت روشن !

چرخ روزيت هميشه چرخان !

نفست داغ ،

تنت گرم ،

دعايت با من !

روزهايت پى هم خوش باشد.

 

✍ فريدون مشيري

 


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد