پنجشنبه ۰۸ دی ۰۱ | ۱۵:۳۶ ۹ بازديد
دل كه تنگ است كجا بايد رفت ؟
به در و دشت و دمن ؟
يا به باغ و گل و گلزار و چمن ؟
يا به يك خلوت و تنهايي امن
دل كه تنگ است كجا بايد رفت ؟
پيرفرزانه من بانگ برآورد
كه اين حرف نكوست ،
دل كه تنگ است برو خانه دوست . . .
شانه اش جايگه گريه تو
سخنش راه گشا
بوسه اش مرهم زخم دل توست
عشق او چاره دلتنگي توست . .
دل كه تنگ است برو خانه دوست . .
خانه اش خانه توست . . .
باز گفتم :
خانه دوست كجاست ؟
گفت پيدايش كن
آنجا پر از مهر و صفاست
گفتمش در پاسخ :
دوستاني دارم
بهتر از برگ درخت
كه دعايم گويند و دعاشان گويم ،
يادشان در دل من ،
قلبشان منزل من . . . !
صافى آب مرا ياد تو انداخت ، رفيق !
تو دلت سبز ،
لبت سرخ ،
چراغت روشن !
چرخ روزيت هميشه چرخان !
نفست داغ ،
تنت گرم ،
دعايت با من !
روزهايت پى هم خوش باشد.
✍ فريدون مشيري