امير_اخوان

متن نوشته

امير_اخوان

۱۱ بازديد
من كه مشغول خودم بودم و دنياي خودم مي نوشتم غزل از حسرت و روياي خودم من كه با يك بغل از شعرسپيدم هرشب مي نشستم تك و تنها لب درياي خودم به غم انگيز ترين حالت يك مرد قسم شاد بودم به خدا با خود ِ تنهاي خودم بي خبر از خطر و زخم زمين مي خوردم فارغ از درد و غم و وحشت فرداي خودم من به مغرور ترين حالت ممكن شايد نوكر و بنده ي خود بودم و آقاي خودم ناگهان خنده ي تو ذهن مرا ريخت به هم بعد من ماندم و اين شوقِ تمناي خودم تا كه كار من و اين شعر به اينجا نرسد قفل و زنجير زدم بردل و برپاي خودم من به دلخواه ِخودم حكم به مرگم دادم خونم امروز حلال است، به فتواي خودم ازكتاب: #به_كسي_ربط_ندارد #امير_اخوان


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد