پنجشنبه ۰۸ دی ۰۱ | ۱۵:۳۶ ۱۰ بازديد
پوستم را درمياورم
و تنم را روي چوب لباسي مي آويزم .
و براي هميشه فراموش اش ميكنم
من
زن شاعري را مي شناسم
معشوقه اش را در كيفش حمل ميكند
و شديدا عاشق اين جنازه است
كارشان شده...
شبانه روز دست در دست هم دور تا دور شهر مي چرخند
مي خندند
شعر مي خوانند
و
تند
تند
براي هم سيگار
آتش ميزنند.
رونيس لاسنهك