محمدرضا_خرازي فرد

۵ بازديد
محاوره...

 

 

در گيرو دار ِ خط قرمز هاي بي رنگي 

در گير عرف ِ كهنه و يك رسم تكراري 

 

وقتي كه عكسش رو ميبيني پشت هم صدبار 

فكر ميكني كه عشقو از دنيا طلبكاري 

 

يكشب تموم شهر رو با درد ميگردي 

هي فكرهاي پوچ و عريان ميده آزارت 

 

يكشب تو خلوت با يه دنيا غصه ميسازي 

تووُ حالت مستي و لاي دود سيگارت 

 

حالت كه بد ميشه ميون ِ دفتر شعرت 

بالا مياري وزن ها و قافيه ها رو 

 

عُق ميزني روزاي تلخ بي قراري رو 

در ساعت صفري كه كشته ثانيه ها رو 

 

آوار بوق ممتد گوشي كه ميريزه 

دنيا برات مثل جهنم تيره و تار ِ

ِ

تازه ميفهمي كه تموم قصه بازي بود 

روُ دست خوردي ، اين هميشه آخر كار ِ 

 

 

 

#محمود_رضا_خرازي_فرد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد