پنجشنبه ۰۸ دی ۰۱ | ۱۵:۳۶ ۵ بازديد
محاوره...
در گيرو دار ِ خط قرمز هاي بي رنگي
در گير عرف ِ كهنه و يك رسم تكراري
وقتي كه عكسش رو ميبيني پشت هم صدبار
فكر ميكني كه عشقو از دنيا طلبكاري
يكشب تموم شهر رو با درد ميگردي
هي فكرهاي پوچ و عريان ميده آزارت
يكشب تو خلوت با يه دنيا غصه ميسازي
تووُ حالت مستي و لاي دود سيگارت
حالت كه بد ميشه ميون ِ دفتر شعرت
بالا مياري وزن ها و قافيه ها رو
عُق ميزني روزاي تلخ بي قراري رو
در ساعت صفري كه كشته ثانيه ها رو
آوار بوق ممتد گوشي كه ميريزه
دنيا برات مثل جهنم تيره و تار ِ
ِ
تازه ميفهمي كه تموم قصه بازي بود
روُ دست خوردي ، اين هميشه آخر كار ِ
#محمود_رضا_خرازي_فرد