غلامرضا_طريقي

متن نوشته

غلامرضا_طريقي

۱۴ بازديد
اگر منعم كند دين از شراب خون گيرايت

دو فنجان قهوه مي‌نوشم، به ياد مردمك‌هايت!

دو فال قهوه مي‌گيرم، سپس شايد بدانم كي

ميسر مي‌شود همراه هم فال و تماشايت!

سپس سر مي‌گذارم روي اين فرش عزيزي كه

پر است از رد نامعلوم عطر ساقه‌ي پايت!

عقب‌تر مي‌برم جبر زمان را تا شب يلدا

اگر ترديد خواهي كرد در تصميم فردايت

تو تنها هسته‌ي شيرين گردوهاي من بودي

كه يك هم‌بازي گردو زني له كرد با پاي‌ات

به تنگ افتادي و ديدي به جاي جفت دل تنگت

دو چشم تنگ ديگر مي‌كند هر شب تماشايت

دوباره يك فضاپيما به ماه آمد چه تقديري !

تو را من كرده‌ام گُم ديگري كرده است پيدايت!

 

غلامرضا_طريقي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد