امير_نقدي_لنگرودي

۵ بازديد
‍ با عشوه هايت ، از همه دل مي بري ، بس است 

هر روز خنده هاي تو و ديگري ... بس است

 

بازار پُر شده است از اين عشوه هاي تو 

اين فتنه هاي شعله ور زرگري بس است

 

از من دريغ مي كني و ... دور مي شوي 

اين روزها به فكر كس بهتري !... بس است 

 

همواره با نگاه خودت مي كُشي مرا

ديوانه ي نگاه تو ام ، دلبري بس است

 

وقتي قرار نيست كه سهمم شوي چه سود 

دلخوش شدن به اين همه خوش باوري بس است

 

يك عمر باورم همه آوار شد از اين ....

از اينكه باز مي شود اينجا دري ... بس است 

 

هرچند با نگاه تو آغاز مي شوم

دلواپسي براي تو كه محشري بس است

 

هر روز باد عطر تو را مويه مي كند 

ديگر نوشتن از تو و از روسري بس است

 

امير نقدي لنگرودي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد